داستان واقعی / با ممکنها شروع کنید
کابوسی که باورش برایتان غیرممکن است میتواند با توده بسیار کوچکی به واقعیت تبدیل شود.یک شب وقتی کف انگشتانم را بهصورت دورانی روی سینهام میچرخاندم، ناگهان زیر انگشتان دستم تودهای را احساس کردم. از کِی آن توده در آنجا رشد کرده بود؟ با خود فکر کردم احتمالاًمسئله زیاد مهمی نیست، ولی آخرین باری که سینههایم را معاینه میکردم متوجه مشکلی نشده بودم. بعد از مراجعه به پزشک مشخص شد این توده بهظاهر بی اهمیت سرطان سینه است و سرطان سینهام در مرحله دوم قرار دارد. بنابراین تحت عمل جراحی قرار گرفتم و جراح توموری را که به اندازه یک حبه انگور بود از بدنم خارج کرد. با شنیدن کلمه سرطان کل زندگی فرد دچار مشکل میشود. گویی کسی بازی زندگیتان را بر هم میزند. مهرههای بازی را به هوا پرتاب میکند و بیکباره همه چیز تغییر میکند. در این صورت برای مدتی مات و مبهوت میمانید و نمیدانید از کجا باید شروع کنید. ولی وقتی به خودتان میآیید، متوجه میشوید در این مقطع زمانی باید چه حرکتی انجام دهید. بتدریج با وضعیت موجود کنار میآیید و ترستان فروکش میکند.وقتی به بیماری سرطان مبتلا میشوید گویی به منطقه جغرافیایی جدیدی پا میگذارید: منطقه جغرافیایی سرطان. در مدار رأس السرطان تمام موضوعات حول محور سلامتی و بیماری میچرخد. من دلم نمیخواست فکر سرطان تمام زندگیام را به هم بریزد. در ابتدا نعمت زندگی در اختیار من قرار گرفت و در مرحله بعدی سر و کله بیماری سرطان پیدا شد. بنابراین برنامهای برای خود ریختم: در بحبوحه سرطان، نعمت زندگی را جشن گرفتم. از زندگی در کنار عزیزانم لذت میبردم، تمام کتابهای مورد علاقهام را میخواندم، تمام فیلمهایی را که نتوانسته بودم ببینم، تماشا میکردم و پیانویی را که همیشه دلم میخواست برای خودم خریدم. برنامهام این بود که تا جایی که میتوانم نگذارم به زندگیام صدمهای بخورد: مقالات روزنامه را مینوشتم، والیبال بازی میکردم و به تدریسم در دانشگاه ادامه دادم.
زندگی زیباست، حتی اگر یک سال بیماری سرطان تمام فکر و ذهنات را به خود مشغول کند. وقتی در سال ۱۹۹۸ به سرطان سینه مبتلا شدم، هیچ جایی وجود نداشت که برای درمان از بیمار دفترچه بیمه یا هزینه درمان نخواهند. هر بیمارستانی برنامه خاص خود را داشت. ولی هیچ مکانی وجود نداشت که همه بیماران در آنجا جمع شوند و با کسانی که از این بیماری جان سالم به در بردند، ملاقات کنند و به یوگا، ماساژ، انرژی درمانی، ورزش و نوشتن خاطرات بپردازند و بهطور کلی از دیگر تجهیزاتکمک درمانی استفاده کنند.
یک سالی از بهبودیام میگذشت که با آیلین سافران آشنا شدم. اوایده جدید در سر داشت. آیلین میخواست جایی را احداث کند تا سرطانیها در آنجا جمع شوند و به آنها کمک شود تا با بیماری خود مبارزه کنند. من و چند نفر دیگر در اولین جلسه برنامهریزی دعوت شده بودیم. رؤیای او خیلی بزرگ و بسیار غیر ممکن به نظر میرسید. من شک داشتم که رؤیای او به واقعیت بپیوندد.
آیلین مددکار اجتماعی بود که پدر و مادرش به فاصله شش ماه از یکدیگر به سرطان مبتلا شده بودند. پدرش دچار سرطان ریه و مادرش به سرطان بافت لنفاوی مبتلا شده بود. آنها به فاصله سه سال از یکدیگر فوت کردند. از آنجا که آیلین در طول دوره درمان کنار والدیناش حضور داشت، به این نتیجه رسیده بود که بیماران سرطانی به مکانی نیاز دارند که برای دریافت کمک به آنجا مراجعه کنند. آیلین به جایی میاندیشید که شبیه بیمارستان نباشد. جایی که بیماران به حق بیمه نیاز نداشته باشند. مکانی که بیماران برای ماساژ درمانیبه نسخه پزشک احتیاج نداشته باشند. مکانی که تمام بیماران سرطانی بتوانند بهطور مجانی تحت درمان قرار بگیرند. جایی که هیچ کسی در آن احساس تنهایی نکند.
آیلین در مورد تومورشناسی و وضعیت روحی بیماران بررسیهایی انجام داد. او هیئتی برای مشاوره ترتیب داد و با پزشکان متخصص در زمینه سرطان و نهادهای مربوط ملاقات کرد. او در مورد مراکز رفاهی سراسر کشور تحقیق کرد. آیلین وب سایتی را راهاندازی کرد. او ساختمان گترینگ را هجده ماه بعد از اولین جلسه افتتاح کرد. من هرگز نفهمیدم که آیلین چطور در این کار موفق شد و این مرکز را راهاندازی کرد. واقعاً آیلین چطور این کار را انجام داد؟
او تنها علت موفقیتاش را در این کار خوش بین بودن عنوان کرد.
اگر میخواهید کار بهظاهر غیرممکنی را انجام دهید با ممکنها شروع کنید.
آیلین مرکزی درمانی در سوئیس افتتاح کرد. این ساختمان، مرکزی مستقل برای تجمع بیماران سرطانی است. این مرکز زیر مجموعه هیچ بیمارستانی نیست. مهم نیست که بیمار کجا تحت درمان قرار گرفته است. از همه استقبال میشود. تمام خدمات ارائه شده به بیماران سرطانی رایگان است. در این مرکز بیماران میتوانند از ماساژ درمانی، تجربیات سایر بیماران، تای چی، خاطره نویسی، یوگا، رژیمهای غذایی و ورزش استفاده کنند و تقریباً برای تمام انواع سرطان گروههای حمایتی در خدمت بیماران هستند. گروههای حمایتی در غلبه بر بیماری، یافتن آرامش درونی و اینکه بیماران چطور به زندگی اشان ادامه دهند به آنها کمک میکنند و برنامههای ویژهای برای بخشش، رسیدگی به خود و پخت و پز غذاهای سالم ارائه میشود.
این ساختمان مکان امید و درمان بیماران است. جایی که هرگز کاری به بیمه بودن یا نبودن شما ندارند. جایی که احساس نمیکنید در بیمارستان هستید. جایی که هیچ خبری از تزریق آمپول، آزمایشات خون، درمانهای پزشکی و دیگر آزمایشات وجود ندارد. آنجا بیشتر شبیه خانهای است با شومینهای گرم،مبلمان راحت و تابلوهای نقاشی اصیل که روی دیوارها نصب شدهاند. تمام وسایل آنجا را مردم عادی و نهادهای مختلف اهدا کردهاند.
ما هنوز به درمان قطعی سرطان دست نیافتهایم، ولی افرادی شبیه آیلین با امید دادن به بیماران ترس از سرطان را کنار میزنند. اگر او توانست دست به کاری سخت و به ظاهر غیر ممکن بزند پس ما نیز میتوانیم. هرگز به این موضوع توجه نکنید چقدر کار مورد نظرتان غیر ممکن به نظر میرسد، بلکه تمرکزتان را بر روی ممکنها بگذارید و دست به کارهایی بزنید که از دستتان بر میآید.
آوای موفقیت با مهتاب علیمرادی
روانشناس و مشاوره خانواده و پیشرفت فردی
مدیر مسئول و نویسنده خودسازی
۶۶۴۱۹۰۶۱(۰۲۱)